نصب اپلیکیشن

صفحه رسمی مای درس

اطلاع از آخرین تغییرات، جوایز و مسابقات مای درس
دنبال کردن
2 سال قبل
0

روان خوانی

طرّاران

  • نویسنده: سدید الدّین محمّد عوفی
  • اثر: جوامع الحکایات و لوامع الرّوایات

 

چنین گویند که مردی به بغداد آمد و بر درازگوش نشسته بود و بزی را رشته در گردن کرده و جَلاجل در گردن او محکم بسته، از پس وی می دوید.

قلمرو فکری:

چنین می گویند که روزی مردی به بغداد آمد و بر خری سوار بود و بزی که زنگوله و طناب به گردن داشت، به دنبال او می دوید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

درازگوش

خر

رشته

طناب

جَلاجل

جمع جلجل، زنگ، زنگوله

از پس

از پشت، عقب

 

سه طرّار نشسته بودند. یکی گفت: من بروم و آن بز را از مرد بدزدم.

دیگری گفت: این سهل است، من خر او را بیاورم. پس آن یکی بر عقب مرد روان شد.

دیگری گفت: این سهل است، من جامه‌های او را بیاورم.

پس یکی بر عقب او روان شد. چنان که موضع خالی یافت، جلاجل از گردن بز باز کرد و بر دنبال خر بست. خر، دُنب را می جنبانید و آواز جلاجل به گوش مرد می رسید، و گمان می برد که بز، برقرار است.

قلمرو فکری:

سه دزد نشسته بودند. یکی گفت: من بز آن مرد را می دزدم.

دزد دیگر گفت: این آسان است، من خر او را می دزدم. سپس از پشت سر آن مرد حرکت کرد.

دیگری گفت: این کار آسان است، من لباس‌های او را می آورم.

پس یکی از دزدان از عقب به دنبال آن مرد رفت. وقتی فرصت پیدا کرد، زنگوله را از گردن بز باز کرد و به دم خر بست. خر دم خود را تکان می داد و صدای زنگوله به گوش مرد می رسید و فکر می کرد بز سر جای خود است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

طرّار

دزد

سهل

آسان

روان شد

روانه شد

جامه

تن پوش

دنبال

دُم

جنبانیدن

تکان دادن

آواز

صدا

بر قرار است

پا برجا است

موضع

جا، محل قرار گرفتن چیزی

 

آن دیگر بر سر کوچۀ تنگ، استاده بود. چون آن مرد برسید، [طرار] گفت: طُرفه مردمان اند مردمان این دیار، جلاجل بر گردن خر بندند و او بر دنبِ خر بسته است.

قلمرو فکری:

دزد دیگری بر سر کوچه‌ای باریک ایستاده بود. وقتی آن مرد رسید، گفت: مردمان این روزگار عجیب هستند. زنگوله را به گردن خر می بندند ولی این مردمان به دم خر بسته اند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

استاده

ایستاده

طرفه

شگفت آور، عجیب

دیار

سرزمین

دُنب

دُم

 

آن مرد در نگریست، بز را ندید. فریاد کرد که بز را که دید؟

طرار دیگر گفت: من مردی را دیدم که بزی داشت و در این کوچه فرو شد.

آن مرد گفت: ای خواجه، لطف کن و این خر را تا نگاه‌دار تا من بز را بطلبم.

طرار گفت: بر خود منت دارم، و من موذن این مسجدم و زود باز آی.

قلمرو فکری:

آن مرد نگاه کرد و بز را ندید. فریاد زد که بز را کسی ندیده است؟

دزد دیگر گفت: من مردی را دیدم که بزی داشت و در این کوچه وارد شد.

آن مرد گفت: ای آقا، لطفی کن و مراقب این خر باش تا من بز خود را بگیرم.

دزد گفت: این لطف را انجام می دهم. من موذن این مسجد هستم پس زود برگرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

درنگریست

توجه کرد، نگاه کرد

فرو شد

داخل شد

خواجه

آقا

طلبیدن

طلب کردن

منت

سپاس، شکر

مؤذّن

اذان گو

بازآمدن

بازگشتن

منّت داشتن

احسان کسی را پذیرفتن و سپاسگزار او بودن

 

آن مرد به طرف کوی فرو رفت. طرّار خر را برد. آن طرّار دیگر بیامد که گفته بود که: «من جامۀ او را بیارم». از اتفّاق، بر سر راه، چاهی بود. طرّار بر سر آن چاه بنشست؛ چنان که آن مرد برسید و طلب خر و بز می کرد. طرّار فریاد برآورد و اضطراب می نمود.

قلمرو فکری:

آن مرد به سمت کوچه رفت. دزد خر را برد. دزد دیگر که گفته بود لباس‌های مرد را می دزدد آمد. اتفاقا در راه چاهی قرار داشت. دزد بر سر چاه نشست و همین که آن مرد رسید و به دنبال خر و بز خود بود، دزد فریاد زد و نگران به نظر می رسید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

کوی

کوچه بزرگ، برزن

فرو رفت

پایین رفت

از اتفاق

اتفاقاً

اضطراب

نگرانی، پریشانی

نمودن

نشان دادن

 

آن مرد او را گفت: ای خواجه، تو را چه رسیده است؟! خر و بزِ من برده اند و تو فریاد می کنی؟!

طرّار گفت: صندوقچه ای پُر زر از دست من در این چاه افتاد و من در این چاه نمی توانم شد. ده دینار تو را دهم، اگر تو این صندوقچۀ من از اینجا برآوری.

پس آن مرد، جامه و دستار برکشید و بدان چاه فرو شد.

قلمرو فکری:

آن مرد گفت: ای مرد چه اتفاقی برای تو افتاده است؟! خر و دزد من را برده‌اند و تو فریاد می زنی؟

دزد گفت: صندوقچه‌ای پر از طلا از دست من در این چاه افتاد و من نمی توانم وارد این چاه شوم. ده دینار به تو می دهم اگه بتوانی صندوقچه من را از این چاه بیرون آوری.

سپس آن مرد، لباس و دستمال سر خود را درآورد و وارد چاه شد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

زر

طلا

شدن

رفتن

دینار

سکه طلا

برآوردن

بالا آوردن

جامه

تن پوش

دستار

عمامه، سربند

«را» در «تو را چه رسیده» ß   حرف اضافه به معنای «به»

 

طرّار، جامه و دستار برگرفت و برد.

پس آن مرد در چاه فریاد می کرد که در این چاه هیچ نیست و هیچ کس جواب نداد. آن مرد را ملال گرفت. چون به بالا آمد، جامه و طرّار باز ندید. چوبی برگرفت و بر هم می زد.

مردمان گفتند: چرا چنین می کنی؟ مگر دیوانه شدی؟! گفت: نه، پاس خود می دارم که مبادا مرا نیز بدزدند.

قلمرو فکری:

دزد، لباس و دستمال را برداشت و رفت.

آن مرد در چاه فریاد می زد که در این چاه چیزی نیست ولی هیچ کس جواب او را نمی داد. پس به ستوه آمد. وقتی از چاه بیرون آمد، لباس و دزد را ندید. چوبی برداشت و بر هم می زد.

مردم گفتند: چرا این کار را انجام می دهی؟ مگر عقل خود را از دست داده‌ای؟ گفت: نه، خودم را نگهبانی می کنم که مبادا من را هم بدزدند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

برگرفت

برداشت

ملال

رنج و اندوه، خستگی

گرفت

چیره شد، فراگرفت

مگر

واژه پرسش، آیا

پاس

نگهبانی، نگهداری

«را» در «آن مرد را ملال گرفت» ß   نشانۀ مفعول


سایر مباحث این فصل